140
برف گزان
آن دیده که با مهر به سویم نگران بود
دیدم که نهانی نظرش با دگران بود
آن اختر تابنده - که پنداشتمش عشق-
تا سوی من آمد چو شهابی گذران بود
بشکست مرا پشت ز سردی که به من کرد
من شاخهٔ گل بودم و او برف گران بود
با آب روان، برگ ِ گل ِ ریخته می رفت
خوش، آن که چنین در سفرش هم سفران بود
نرگس ز چه با غنچه در آمیخت؟ که مشکل
با کور دلان صحبت صاحب نظران بود
رقصید و به همراه صبا طره برافشاند
گفتی که چو ما بید زآشفته سران بود
در کوه نشستیم که با لاله نشینیم
با داغْ دلان الفت خونین جگران بود
سیمین دگر امروز ندارد خبر از خویش
با آنکه خود آرام ِ دل بیخبران بود!