157
بخش ۵ - حکایت
با دف و نی، دوش آن مرد عرب
وه! چه خوش می گفت، از روی طرب:
ایهاالقوم الذی فی المدرسه
کل ما حصلتموها وسوسه
فکر کم ان کان فی غیر الحبیب
مالکم فی النشاة الاخری نصیب
فاغسلوا یا قوم عن لوح الفؤاد
کل علم لیس ینجی فی المعاد
ساقیا! یک جرعه از روی کرم
بر بهائی ریز، از جام قدم
تا کند شق، پردهٔ پندار را
هم به چشم یار بیند یار را