145
غزل شمارهٔ ۷
دگر از درد تنهایی، به جانم یار می باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می باید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می گفتم: علاج این دل بیمار می باید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی بایست زنجیری، ولی این بار می باید