108
گره مار به مار
به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
به کار خویش، فکندم به اختیار، گره
شمارهٔ گره زلف خود، به سبحه مکن
که صد گره چه کند در بر هزار گره
گره مزن سر زلف دو تا به یکدیگر
که هیچکس نزند ما ر را به مار، گره
ز ابروی عرق آلوده ات گره بگشا
که خورده بر دم شمشیر آبدار، گره
به سایهٔ مژه ام پا منه، که می ترسم
خدا نکرده خورد برگ گل به خار، گره
گره زدی سر زلف و، دلم ز ناله فتاد
فتد ز نغمه، چو افتد به سیم تار، گره
بسی دهان تو تنگ است در سخن گوئی
که در لبان تو، مو می خورد هزار گره
بسی به کار صبوحی گره زده زلفت
چو مفلسی زده بر سیم خوش عیار، گره