146
نقش تو
آن که رخسار تو با زلف گره گیر کشید
فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید
مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار
ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید
خامه می خواست که مژگان ترا بردارد
راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید
چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا
قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید
گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود
کز ازل تا به ابد این همه تأخیر کشید
دیده از تاب و بسیار چه شبها که گشود؟
کانتظار تو بسی این فلک پیر کشید