شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۹۸
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
103

شمارهٔ ۹۸

اندر آمد زور خلوت ما یار سحر
گفت کسی را مکن از آمدنم خبر
گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم
که نماند ز تو در هر دو جهان هیچ اثر
گفتمش دیده من تاب جمالت دارد
گفت دارد چو شوم چشم ترا نور بصر
گفتمش هیچ نظر در تو توان کردمی
گفت آری چو شود جمله ذرّات نظر
گفتمش هیچ توان در تو رسیدن، گفت نه
در من آنکس برسد کاو کند از خویش گذر
گفتمش من چه ام و تو چه و عالم چیست
گفت من دانه ام و تو ثمر و کَون شجر
روی من بحر تجای طلبید مظهر پاک
نیست خالی بجهان پاکتر از وی مظهر
گفتمش مغز بیت در خور اگر هست بگو
گفت آوزوی مرا نیست بزخمی در خور