غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد

بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد

که روی او جز این گلزار، گلزاری دگر دارد

طلب کن دیده دیگر که دیداری دگر دارد

همی بینی مشو قانع که رخساری دگر دارد

برو گوشی دگر بستان که گفتاری دگر دارد

که در هر شهر و بازاری خریداری دگر دارد

که چشمش چون تو در هر گوشه بیماری دگر دارد

که زلف او بهر موئی گرفتاری دگر دارد