شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۲۴
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
109

شمارهٔ ۱۲۴

گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم
کزین در ظلمت کفرم وزان در نور ایمانم
نیم یک لحظه از سودای زلف و خال او خالی
گهی سرگشت اینم گهی آشفته آنم
حدیث کفر و دین پیشم مگو زیرا من مسکین
بجز رویش نمیبینم بجز مویش نمیدانم
ز شوق موی او باشد اگر زنّار دربندم
بیاد روی او باشد اگر قبله بگردانم
توئی مطلوب و مقصودم توئی معبود و مسجودم
اگر در مسجد اقصی و گر در دیر رهبانم
ادب از من چه میجویی چه میدانی که مدهوشم
طریق از من چه میپرسی چه میدانی که حیرانم
الا ای ساقی باقی بیاور باده و درده
که من از خویش بیزارم دمی از خویش بِرهانم
من آنطاقت کجا دارم که پیمان را نگهدارم
بیا ای ساقی باقی و بشکن عهد و پیمانم
تو مهر و مغربس سایه چنان کز تو پدید آید
که تا هم گم شوم در تو بتاب ای مهر تابانم