112
شمارهٔ ۸۵
کثرت و وحدت که می گوئی چنان
اعتبار عقل باشد این و آن
علم و عقل و زهد من بر باد رفت
غیر یاد او مرا از یاد رفت
در خرابات فنا افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام
موج و دریا نزد ما باشد یکی
هر دو یک آبند آن یک بی شکی
یک مسمی باشد و اسما هزار
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
جامی از می پر زمی بستان بنوش
این چنین می شادی رندان بنوش
قطره و موج و حباب از ما بجو
یک حقیقت از همه اشیا بجو
دل به دریا ده که صاحبدل توئی
وز وجود بحر و بر حاصل توئی
روح ما از نور اعظم نور یافت
وز وجود آل او منشور یافت
از خلافت خلعتی انعام کرد
نعمت اللّه او مرا خوش نام کرد
گنج اسما بر سر عالم فشاند
هر یکی بر مسند وحدت نشاند
هر که بینی غرقهٔ دریای اوست
عالمی سرگشتهٔ سودی اوست
ای که گوئی باشد این رشته دو تو
باشد آن یک تو ولی بی ما و تو
آینه روشن کن ای جان پدر
در همه آئینه او را می نگر
هر که آن یک را نبیند در همه
کور باشد نزد بینا بر همه
نور روی او به نور او ببین
دیده ای از وی طلب نیکو ببین
خوش خیالی نقش بسته در نظر
در خیال او جمالش می نگر
یک شرابی نوش کن از جامها
ساقئی را می نگر در جامها
عارفان را می رسان از ما سلام
صد سلام از ما به یاران والسلام