شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۰
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( مثنویات )
157

شمارهٔ ۴۰

حمد آن حامدی که محمود است
بخشش اوست هر چه موجود است
فرض عین است حمد حضرت او
بر همه خلق خاصه بر من و تو
حمد او از کلام او گویم
لاجرم حمد او نکو گویم
شکر شکر او چه شیرین است
شکر گویم که شکّرم این است
مدح صنعت چو مدح صانع اوست
مدح جمله بگو که این نیکوست
هر چه مخلوق حضرت اویند
همه تسبیح حضرتش گویند
صد هزاران درود در هر دم
بر روان خلاصهٔ عالم
آنکه عالم طفیل او باشد
روح قدسی ز خیل او باشد
عارف سرّ عین عالم اوست
واقف راز اسم اعظم اوست
عقل اول وزیر آن شاه است
باطنا شمس و ظاهرا ماه است
در الف نقطه ایست بنهفته
اول و آخر الف نقطه
نقطه در الف نموده جمال
الفی در حروف بسته خیال
بی الف بی و بی الف بی تی
الفی بی نقط بود نی تی
قطب عالم چو نقطه پرگار است
دایره گرد نقطه در کار است
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
اول او دلایل است به حق
واقف است از مقید و مطلق
عارفانی که علم ما دانند
صفت و ذات و اسم اعظمش دانم
اسم الله اصل اسم ویست
آن یکی گنج و این طلسم وی است
کل شیئی له کمرآت
وجه کلها مساوات
لیس بینی و بینه بین
هو فی العین لاتقل عین
عین وحدت ظهور چون فرمود
بحر در قطره رو به ما بنمود
گر هزار است ور هزار هزار
اول او یکی بود به شمار
آینه صدهزار می بینم
در همه روی یار می بینم
بلکه یک آینه بود این جا
صور مختلف در او پیدا
کون کونی یکون من کونه
عین عینی بعینه عینه
یک شراب است و جام رنگارنگ
رنگ بی رنگ می دهد نیرنگ
رنگ می رنگ جام می باشد
وین عجب بین که جام می باشد
هر کجا ساغریست می دارد
جان سرمست ذوق وی دارد