74
غزل شمارهٔ ۹۱۰
خاک میخانه بر سر ما ریز
جام می را بگیر و بر ما ریز
بر در میفروش خوش بنشین
از سر هر دو کون هم برخیز
عین ما را به عین ما بنگر
قطره و بحر را به هم آمیز
بزم عشقست و عاشقان سرمست
تو اگر زاهدی ز ما پرهیز
فتنه در چار سوی جان افتاد
از هیاهوی عشق شورانگیز
عشق مست است و میزند بی باک
تیغ برّان و خنجر سر تیز
من سر سید است در دستم
به از این خود کجاست دست آویز