69
غزل شمارهٔ ۸۲۸
بیا به دیدهٔ ما روی یار ما بنگر
بیا به نور خدا پرتوی خدا بنگر
بیا و دُردی دردش ز دست ما برکش
بیا به درد دل و آن گهی دوا بنگر
نظر ز غیر فروبند و چشم دل بگشا
به مردمی نظری کن خوشی بیا بنگر
بیا بیا که تو بیگانه نیستی از ما
به آشنائی ما رو در آشنا بنگر
توئی و وعدهٔ فردا و روی او دیدن
ببین به چشم من امروز حالیا بنگر
اگر تو آینهٔ دل زدوده ای به صفا
نگاه کن تو در آئینه و مرا بنگر
چو سید ار تو ندیدی جمال او به یقین
بیا به دیدهٔ ما در جمال ما بنگر