71
غزل شمارهٔ ۷۲۷
دل به دست زلف دلبر اوفتاد
بی تکلف خوب در خور اوفتاد
در خرابات مغان مستانه رفت
غرقه خود را دید خوشتر اوفتاد
بر در میخانه با ساقی نشست
پای او بوسید و بر سر او فتاد
بارها دل در شراب افتاده بود
توبه را بشکست و دیگر اوفتاد
از سر هر دو جهان برخواستند
بر سر کویش کسی گر اوفتاد
آفتاب او به ما ظاهر چو شد
ماه ما از جمله انور اوفتاد
نعمت الله بازسازی خوش نواخت
غلغلی در هفت کشور اوفتاد