81
غزل شمارهٔ ۶۴
مبتلائی دیدمش خوش در بلا
گفتمش خواهی بلا گفتا بلی
از بلا چون کار ما بالا گرفت
جان ما جوید بلا از مبتلا
بینوایان را نوائی دیگر است
خوش نوائی می طلب از بینوا
آبرو جوئی درین دریا بجو
عین ما می جو به عین ما چو ما
دُرد دردش عاشقانه نوش کن
تا ز دُرد درد دل یابی دوا
در محیط بیکران افتاده ایم
نیست ما را ابتدا و انتها
نعمت الله ساقی و ما رند مست
با حریفان در خرابات فنا