78
غزل شمارهٔ ۶۱۷
اگر مه روی من روزی نقاب از رخ براندازد
چو ذره آفتاب جان به پای او سراندازد
اگر شهباز عقل کل کند پرواز در کویش
ندیده همچنان جزوی که از حیرت براندازد
حجاب دیدهٔ مردم خیال پردهٔ وهم است
جمال او نماید رو حجابش گر بر اندازد
کند معدوم را موجود از الطاف وجود خود
اگر از گوشهٔ چشمی نظر بر منظر اندازد
اگر سلطان عشق او به ملک دل فرود آید
ندای غارت جانها روان در کشور اندازد
تجلی صفاتش را مظاهر در ظهور آرد
ولی چون ذات بنماید نظر بر مظهر اندازد
به چشم مردمی یاری که روی سیدم بیند
نخواهد تا نظر باری به روی دیگر اندازد