86
غزل شمارهٔ ۵۵۵
عشق او با جان ما پیوسته شد
زنده آمد دل از آن پیوسته شد
آب چشم ما به گلشن رو نهاد
غنچه گشت و خوش خوشی گلدسته شد
عشق سرمست است و می گوید سرود
عقل مخمور است از آن دل خسته شد
مرغ دل در دام زلف او فتاد
سر نهاد و مو به مو پابسته شد
تا به او پیوست جان من تمام
از همه کون و مکان خوش رسته شد
در دل من غیر او را راه نیست
خانهٔ خالی ورا در بسته شد
نعمت الله عاشقانه جان بداد
رند سرمست از جهان وارسته شد