73
غزل شمارهٔ ۵۲۷
دل دگر مارا به مأوا می کشد
خاطر ما سوی دریا می کشد
جذبهٔ او می کشد ما را مدام
حاکمست او می کشد یا می کشد
کشتهٔ عقشم و بر خاک درش
اوفتاده کشتگان را می کشد
در کشاکش عالمی آورده است
نه تن تنها که تنها می کشد
میل ما دایم سوی بالا بود
لطف او ما را به بالا می کشد
در خرابات مغان بزم خوشی است
عشق عاشق را به آنجا می کشد
زلف سید دل ز یاران می برد
و از خیالش سر به سودا می کشد