64
غزل شمارهٔ ۴۷۴
هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست
به تماشای گل و لاله و ریحان نرود
خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد
بار دیگر به لب چشمهٔ حیوان نرود
گر نه امید لقای تو بود در جنّت
هیچ عاشق به سوی روضهٔ رضوان نرود
مرد باید که ز شمشیر نگرداند روی
گر نه از خانه همان به که به میدان نرود
هوسم بود که در کیش غمت کشته شوم
لیکن این لاشه ضعیف است و به قربان نرود
در ازل بر دل ما عشق تو داغی بنهاد
که غمش تا به ابد از دل بریان نرود
چند گفتی به هوس از پی دل چند روی
عاشق دلشده چون از پی جانان نرود
نعمت الله ز الطاف تو گوید سخنی
عاشق آن است که جز در پی جانان نرود