92
غزل شمارهٔ ۴۰۵
در نظر عالم چو جامی پر می است
جام من بی خدمت ساقی کی است
چشم ما روشن شده از نور او
هرچه ما را در نظر آید وی است
عالمی از جود او دارد وجود
بی وجودش ما سوی الله لاشی است
صوت نائی می رسد ما را به گوش
دیگران گویند آواز وی است
نوش کن آب حیات معرفت
تا بدانی زنده دل از وی حی است
جام را بگذار و خم می بجو
همت عالی بر آن خم می است
آفتابست او و سید سایه اش
هر کجا او می رود او در پی است