94
غزل شمارهٔ ۲۵۰
نور روی او به او دیدن خوش است
گرد او چون دیده گردیدن خوش است
حال عشق از عقل می پرسی مپرس
ذوق عشق از عشق پرسیدن خوش است
کار بی کاریست کار عاشقی
این چنین خوش کار ورزیدن خوش است
گفتهٔ مستانهٔ ما خوش بود
رو تو خوش بشنو که بشنیدن خوش است
بگذر از نقش خیال غیر او
روی دل از غیر پیچیدن خوش است
نزد ما سرکه فروشی هیچ نیست
می به رند مست بخشیدن خوش است
خوش بود آئینهٔ گیتی نما
نعمة الله را در آن دیدن خوشست