شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۲۱
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( غزلیات )
97

غزل شمارهٔ ۲۲۱

آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست
صد فتنه ز هر کنار برخاست
او مست در این میانه بنشست
لب را بنهاد بر لب ما
موئی به دونیم راست بشکست
عشق آمد و زنده کرد ما را
پیوسته بود به ما چو پیوست
از بود و نبود باز رستیم
آسوده ز نیست فارغ از هست
دل در سر زلف یار بستیم
محکم جائی شدیم پابست
از مستی ذوق نعمت الله
خلق دو جهان شدند سرمست