92
غزل شمارهٔ ۱۷۳
ساقی سرمست رندان میر بی همتای ماست
گوشهٔ میخانهٔ او جنت المأوای ماست
ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم
آبروی عالمی ای یار از دریای ماست
چشم ما روشن به نور روی او باشد مدام
این چنین نور خوشی در دیدهٔ بینای ماست
در خرابات مغان مستیم و با رندان حریف
ذوق اگرداری بیا آنجا که آنجا جای ماست
گفتهٔ ما مرده ای گر بشنود زنده شود
گوئیا آب حیات از نطق جان افزای ماست
گفتم از بالای تو جانا بلائی می کشم
گفت خوش باشد بلای تو که از بالای ماست
در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد
مایهٔ سودای خلقی سرخوش از سودای ماست
اسم اعظم در همه عالم ظهور نور او است
جامع ذات و صفاتش این دل دانای ماست
از دل و جان بنده ای از بندگان حضرتیم
نعمت الله در دو عالم سید یکتای ماست