126
غزل شمارهٔ ۱۷
رفت آن جانان ما از دست ما
از دریغا دلبر سر مست ما
او برفت و پای او نگشوده ایم
تا ابد زلفش بود پا بست ما
ما همه جا نیکی او گفته ایم
او نخواهد آنچنان اشکست ما
چاره ای غیر رضا و صبر نیست
این زمان چون تیر رفت از شست ما
در خیال او است جان ما مدام
دل روان خواهد به او پیوست ما