شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( غزلیات )
88

غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه
چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه
خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست
بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه
ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت
وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه
برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری
سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه
درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه
نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه
اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست
اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه
بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز
حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه