74
غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
عقل در کوی عشق سرگشته
چون گدائیست در به در گشته
خبری یافته ز میخانه
زان خبر مست و بی خبر گشته
دیده نقش خیال او دیده
آب از آن روش در نظر گشته
همچو پرگار گرد نقطهٔ دل
سالها جان ما به سر گشته
از می و جام با خبر باشد
هر که چون ما به بحر و بر گشته
ساغر می مدام می نوشتم
لاجرم حال ما دگر گشته
هر که گشته غلام سید ما
در همه جای معتبر گشته