87
غزل شمارهٔ ۱۳۳۲
در ره عاشقی به جان می رو
عاشقانه به جان روان می رو
راه عشاق را نهایت نیست
جاودان همچو عاشقان می رو
بی نشان است راه اهل طریق
بگذر از نام و بی نشان می رو
ذوق داری که جام می نوشی
بر در خانهٔ مغان می رو
این و آن را به این و آن بگذار
بی خیالات این و آن می رو
بی سر و پا رفیق یاران باش
از مکان سوی لامکان می رو
در خرابات می رود سید
با چنین همرهی چنین می رو