87
غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
مست بودی مست رفتی از جهان
مست باشی مست خیزی جاودان
مست خیزد هر که او سرمست رفت
ور رود مخمور باشد همچنان
هر چه ورزی دان که می ارزی همان
قیمتت باشد به قدر این و آن
من نشان از بی نشانی یافتم
بی نشان شو تا بیابی این نشان
تا میان او گرفتم در کنار
نیست غیری در کنار و در میان
خیز دستی برفشان پائی بکوب
سر فدا کن در سماع عارفان
نعمت الله گر همی خواهی بجو
همچو گنجی در دل صاحبدلان