74
غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
زنده به حیات عشق اوئیم
پیوسته به عشق او نکوئیم
ما ساده دلیم و آینه هم
با او یک رو و رو بروئیم
گوئیم هر آنچه او بگوید
بی گفتهٔ او سخن نگوئیم
بحریم و حباب و موج و جوئیم
در آب نشسته آب جوئیم
ای عشق بیا که جان مائی
وی عقل برو که ما ولوئیم
نقشی که خیال غیر بندد
از چشمهٔ چشم خود بشوئیم
با سید خویشتن حریفیم
در خدمت بندگی اوئیم