93
غزل شمارهٔ ۱۱۰۰
ما چو در سایهٔ الطاف خدا می باشیم
هرچه باشند به ما ، ما به جهان می باشیم
دیگران در هوس نقش خیالند و ما
نقش بندیم خیالی که مگر نقاشیم
نبود هیچ حجابی که به آن محجوبیم
ور بود یکسر موئیش روان بتراشیم
گو همه خلق بدانند که ما سرمستیم
از تو پنهان نبود در همه عالم فاشیم
زاهدان را به خرابات مغان نگذارید
خانهٔ ماست که رندان خوش او باشیم
هرچه بینم همه دلبر خود می نگریم
لاجرم یک سر موئی دل کس نخراشیم
در خرابات مغان سید سرمستانیم
تا که بودیم چنین بود و چنان می باشیم