شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( قصاید )
139

قصیدهٔ شمارهٔ ۳

از نور روی اوست که عالم منور است
حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است
سلطان چار بالش و شش طاق و نه رواق
بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است
زوج بتول باب امامین مرتضی
سردار اولیا و وصی پیمبر است
مسند نشین مجلس ملک ملائکه
در آرزوی مرتبه و جای قنبر است
هر ماه ، ماه نو به جهان مژده می دهد
یعنی فلک ز حلقه به گوشان حیدر است
اسکندر است بنده او از میان جان
چوبک زن درش بمثل صد چو قیصر است
گیسو گشاد و گشت معطر دماغ روح
رو را نمود و عالم از آن رو مصور است
جودش وجود داد به عالم از آن سبب
عالم به یمن جود و جودش منور است
خورشید لَمعه ایست ز نور ولایتش
صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است
نزدیک ما خلیفهٔ بر حق امام ماست
مجموع آسمان و زمینش مسخر است
مداح اهل بیت به نزدیک شرع و عقل
دنیا و آخرت همه او را میسر است
لعنت به دشمنان علی گر کنی رواست
می کن مگو که این سخنت بس مکرر است
گوئی که خارجی بود از دین مصطفی
خارج مگو که خارجی ، شوم کافر است
هر مؤمنی که لاف ولای علی زند
توقیع آن جناب به نامش مقرر است
یا دست جود او چه بود کان مختصر
با همتش محیط سرابی محقر است
او را بشر مخوان تو که سر خداست او
او دیگر است و حالت او نیز دیگر است
طبع لطیف ماست که بحریست بیکران
هر حرف از این سخن صدفی پر ز گوهر است
هر بیت از این قصیده که گفتم به عشق دل
می خوان که هر یکی ز یکی خوب و خوشتر است
سید که دوستدار رسولست و آل او
بر دشمنان دین محمد مظفر است