129
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
عیسی گردون نشین تابع تو در ازل
موسی دریا شکاف امت تو لم یزل
مهر منور نقاب از هوس روی تو
بر رخ مه می کشد نقش خیالت بحل
پیر خرد طفل وار آمده در مکتبت
سر قدر در ضمیر لوح قضا در بغل
دیدهٔ اهل نظر روی تو بیند چو نور
خوش بود آن نور چشم در نظر بی سبل
خاک کف پای تو تاج سر سروران
درگه ایوان تو تکیهٔ اهل دول
حافظ گنج اله صورت و معنی تواست
تا تو رعایت کنی گنج نیابد خلل
مرتبه حضرتت جمع همه مرتبه
با تو در این مرتبه نیست کسی را محل
یافت تعیُن به تو صورت اسما تمام
بر رخ جامع توئی علت جمله علل
گر به بهایم کنم نسبت خصمت رواست
زانکه بهایم بود خصم تو بل هم اضل
بر سر بازار تو نقد سر سروران
هیچ رواجی نیافت درهم و سیم و دغل
سر تجلّی چه بود آنکه به موسی نمود
معنی آن نور تو صورت موسی جبل
آینهٔ کاینات مظهر تمثال تو است
حسن تو در آینه گشته عیان فی المثل
چیست کتاب مبین صورت تفصیل تو
معنی ام الکتاب از تو نوشته جمل
عین تو در عین حق اصل همه عینها
شرع تو هم بی نظیر دین تو هم بی بدل
گرچه ندارم عمل هست امیدم به تو
یک نظر از لطف تو به ز جهانی عمل
آن دم جان بخش ما زنده کند مرده را
دم ز مسیحا زند شعر مخوان یا غزل
سیدی عالمست بندگی جد من
تابع جد خودم در ملل و در نحل