142
در فضیلت عدالت
عدل شمعی بود جهان افروز
ظلم شه آتشی ممالک سوز
رخنه در ملک شاهی آرد ظلم
در ممالک تباهی آرد ظلم
شه چو ظالم بود نپاید دیر
زود گردد برو مخالف چیر
ظلم تا در جهان نهاد قدم
عافیت شد در آرزوی عدم
عدل تا سایه از جهان برداشت
خوشدلی رخت از این مکان برداشت
مادر خرمی عقیم بماند
غصه در سینه ها مقیم بماند
جگر اهل دل پر از خون شد
دل ارباب فضل محزون شد
در جهانی که هست کون و فساد
در کشیدند رخ ، صلاح و سداد
دورگردون نگرکه جون دون شد
جنبش اختران دگرگون شد
برکشید آسمان لئیمان را
تیره کرد اختر کریمان را
خاک بر تارک ضعیفان بیخت
آبروی همه شریفان ریخت
این لئیمان که سر برآوردند
عادت و رسم دیگر آوردند
همه از دانش است دعویشان
لیک بی دانشی است معنیشان
علمشان بهر فتنه انگیزی است
فضلشان از برای خونریزی است
بوی گند آید از فضایلشان
دیو بگریزد از شمایلشا ن
خویشتن ناشناس و بی ادبند
همه آزار خلق را سببند
آنچه بینی که مشتری نظرند
گه زکیوان نحس ، نحس ترند
هم زبانشان زفحش آموده
هم درونشان به خبث آلوده
عالمی پر زدیو و دد بینی
جمله مست شراب خود بینی
هر یکی همچو دیو درنگ و پوی
همه دور از خدا و دنیا جوی
تو چه کوبی چنانکه ایشانند؟
بکن اندیشه نامسلمانند
این گروه دگر که مظلومند
اندرین روزگار محرومند
همه سرکشته و پریشانند
خسته تیغ ظلم ایشانند
آهشان سوخت سقف گردون را
اشکشان دجله ساخت هامون را
عجب ارآهشان اثر نکند
درود دلشان جهان سقر نکند
هست آن را که هست نادانتر
کار او از همه به سامانتر
وآنکه داند که کار دنیا چیست
یکنفس خوش نمی تواند پست