شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت هزل
سنایی
سنایی( الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء المدّعین ومذّمة الاطباء والمنجّمین )
142

حکایت هزل

کلکی بر مناره کودک خرد
برده بود و به ناز می افشرد
چون مؤذّن بدیدش اندروای
پس بگفت ای کلک ز بهر خدای
سره کاری همی کنی بر تاز
به دو منزل به پیش او شو باز