ستایش امام ابوحنیفه رضی اللّٰه عنه
139
ستایش امام ابوحنیفه رضی اللّٰه عنه
ذکر الامامین الهادیین ابی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی و محمدبن ادریس الشافعی رحمة اللّٰه علیهما. فی مناقب الامام الاعظم الزاهد مفتاح الشریعة کنوز الذریعة نظام الدّین قوام الاسلام ابی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی رحمة اللّٰه علیه، ذکرالنعمان صون عن الحرمان، قال الشافعی رضی اللّٰه عنه: الفقهاء کلّهم عیال ابی حنیفة رحمة اللّٰه.
دین چو بگذشت از این جوانمردان
خلق در دین شدند سرگردان
همه را باز رای نعمانی
آشتی داد با مسلمانی
آفتابِ سپهر معروفی
بدرِ دین بوحنیفهٔ کوفی
همه را از پی صلاح جهان
مغز سنّت نهاده اندر جان
بوده در زیرِ گنبد ارزق
حجّت صدق در محجّت حق
دل او چون سرِ خرد هشیار
تن او چون دل قضا بیدار
کرسی دین ز راه او حد بود
لوح محفوظ شرع احمد بود
پیشوای ائمهٔ دین بود
علم و حلم سخاش آئین بود
کرده توفیق پادشاه خودش
شاه شاهان رعیّت خردش
از پی فطنت و هدایت او
پادشاهان به زیر رایت او
دیده بی واسطهٔ حکایت و نقل
چهرهٔ سنّت از دریچهٔ عقل
حجّت اصل و فرعِ ایمان بود
نعمتِ خوان شرع نعمان بود
چون پدر در اصول ثابت بود
چون نبی کار کرد و راه نمود
روزگارش به علم مستغرق
جمله آسوده از جدال فِرق
شحنهٔ راهِ دین صلابت او
روح عشق نبی مثابت او
آسمان رای و مشتری دیدار
متّقی خلق و منتجب کردار
کرده در شاهراه فتح و ظفر
شاخ و بیخ هدی چو نام پدر
می کند روز و شب دعا افلاک
از دل آفتاب روشن و پاک
باد در راه جان بد عملان
دست او چاره گاه تنگدلان
دل همی گوید از طریق دعا
به تضرّع چو مادرِ شهدا
که روان ابوحنیفه ز ما
شادمان باد تا به روز جزا
* * *
چون درآمد به باغ دین نبی
کرد روشن چراغ دین نبی
راه دین بر خلایق آسان کرد
همه را در اصول یکسان کرد
هرکس از خود گرفته راهی پیش
این ره دین گرفته وان ره کیش
برگرفت از فلک پلنگی را
دور کرد از جهان دورنگی را
علم او کرد جمله را یکرنگ
گشت ناچیز زرق و حیلت و رنگ
تاج بر فرقِ هر خطیب او بود
تخت در زیر هر ادیب او بود
زان عنان سوی آسمان برتافت
تا چو خورشید بر جهان برتافت
تیغ از روی خشم برنکشید
سپر از هیچ خصم در نکشید
قابل تابش نبوّت بود
لوح محفوظ شرع و سنّت بود
بود مفتاح گنجْ خانهٔ خود
بود مصباح آسمانِ وجود
صورتش دیو را پریوش کرد
سیرتش مغز نافه را خوش کرد
در طریقت دواج امّت بود
در شریعت سراجِ امّت بود
کرم و جودش از شتابِ نوال
از جهان برگرفت رسمِ سؤال
در رهِ بوحنیفهٔ کوفی
پایتان همچو خرقهٔ صوفی
باز بهر کمال و کسبِ یسار
دستتان چون قبای روز بهار
باز پای جهان به وقت صبوح
در ره او چو دست و دل مفتوح
صدقِ او در فضای قدّوسی
بازگشته چو بالِ طاوسی
خلق پیش وی از طریق صواب
مانده حیران چو گوی در طبطاب
همه خود را گرفته اندر چنگ
همه با دین و سنّت اندر جنگ
داده او را برای دولت و دین
دل و جانش به فضل و علم یقین
چون نشد آز و کبر از املت
پس مه علم تو باد و مه عملت
نقش معنی ز خط او در صدر
بود روزِ نهفته در شب قدر
بختِ او چون بهار امیر جهان
خردش چون شکوفه پیر و جوان
خرّم از علم او روان رسول
کو بر امّت نگاه داشت اصول
بر روانش ز ما درود و سلام
با ویم حشر کن بدار سلام
هر امامی که گفت خواهد قال
تا قیامت ورا بُوَند عیال