شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
من زَهَد فی الدّنیا وَجَد مُلکا لایبلی
سنایی
سنایی( الباب الاوّل: در توحید باری تعالی )
138

من زَهَد فی الدّنیا وَجَد مُلکا لایبلی

بود پیری به بصره در زاهد
که نبود آن زمان چنو عابد
گفت هر بامداد برخیزم
تا از این نفسِ شوم بگریزم
نفس گوید مرا که هان ای پیر
چه خوری بامداد کن تدبیر
بازگو مر مرا که تا چه خورم
منش گویم که مرگ و در گذرم
گوید آنگاه نفسِ من با من
که چه پوشم بگویمش که کفن
بعد از آن مر مرا سؤال کند
آروزهای بس محال کند
که کجا رفت خواهی ای دل کور
منش گویم خموش تا لب گور
تا مگر بر خلاف نفس نَفَس
بتوانم زدن ز بیم عسس
بخ بخ آنکس که نفس را دارد
خوار و در پیش خویش نگذارد