89
غزل شمارهٔ ۶۵
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد
چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار
تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت
چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد
زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت
گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش
از بت چینی و ماچین و طرازی در گذشت
بی نیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون
این نیاز و خوشدلی و بی نیازی در گذشت