زان دو چشمش مست و کافر مانده ام

من همه دیده چو عبهر مانده ام

زان چو کژدم دست بر سر مانده ام

هم معطل هم معطر مانده ام

پای تا سر همچو چنبر مانده ام

لاجرم چون حلقه بر در مانده ام

در میان آب و آذر مانده ام

دیده در خورشید و اختر مانده ام

اندر آبان و در آذر مانده ام

در سیه رویی چو دفتر مانده ام

تا چنین نی خشک و نی تر مانده ام

مرده فرق و زنده افسر مانده ام

دل نماند و من ز دلبر مانده ام

من نه با عیسی نه با خر مانده ام

با سنایی زین قبل درمانده ام