104
غزل شمارهٔ ۱۷
ای به بر کرده بی وفایی را
منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن
بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر
خوبی و لطف و روشنایی را
زود در گردنم فگن دلقی
برکش این رومی و بهایی را
چنگی و بربطی به گاه نشاط
جمله یاری دهند نایی را
با چنان روی و با چنان زلفین
منهزم کرده ای ختایی را
آتشی نزد ماست خیز و بیار
آبی و خاکی و هوایی را
بار ندهند نزد ما به صبوح
هیچ بیگانهٔ مرایی را
چون بود یار زشت پر معنی
چکنم جور هر کجایی را
چو شدی مست جای خواب بساز
وز میان بانگ زن سنایی را