96
غزل شمارهٔ ۱۵۲
میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید
مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید
نامه آن نامه ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت
پرده آن پرده ست کاکنون عاشقی خواهد درید
دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند
نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید
آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک
آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید
گویی اکنون راست شد «والشمس» اندر آسمان
آیت «واللیل» کرد و «الضحاش» اندر کشید
گر ز مرد گرد بیجاده ش پدید آمد چه شد
خرمی باید که اندر سبزه زیباتر نبید
هر چه عمرش بیش گردد بیش گرداند زمان
چون غزلهای سنایی تری اندر وی پدید
کی تبه گرداندش هرگز به دست روزگار
صورتی کایزد برای عشقبازی آفرید