نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار

تا بوی در زیر بار حلق و خلق و جلق و دلق

تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی

بندهٔ فضل خداوندیست و آزاد از همه

هیچ کس را نامدست از دوستان در راه عشق

صدهزاران کیسهٔ سوداییان در راه عشق

هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد

و آنکه او اندر شکر ریز بتان شادی نکرد

طلعت زیبا نداری لاف مه رویی مزن

طیلسان موسی ونعلین هارونت چه سود

رو که در بند صفات و صورت خویشی هنوز

ای برآورده ز راه قدرت و تقدیر و قهر

عالمی در بادیهٔ قهر تو سرگردان شدند

هرکجا حکم تو آمد پای بند آورد جبر

یارب ار فانی کنی ما را به تیغ دوستی

مهر ذات تست یارب دوستان را اعتقاد

دست مایهٔ بندگانت گنج خانهٔ فضل تست

آب و گل را زهرهٔ مهر تو کی بودی اگر

دوستان حضرتت را تا چو تو ساقی بوی

هر که از جام تو روزی شربت شوق تو خورد

کیست آنکو ساعتی در بحر مهرت غوطه خورد

هرکه او نام از تو جوید ایمنست از نام و ننگ

هر که از درگاه عزت یافت توقیع قبول

کیست آنکو عز خویش از خاک درگاه تو دید

چون جمال گوهر حدادیان یوسف که زد

آن که چون در درس و مجلس دم زند در علم و دین

آن ز ترفیه و صیانت ملک را خیرات بخش

پیشوا و واعظ دین محمد کز ورع

گر نبودی باغ رایش را نهالی بس قوی

آنکه خاک تیره را بر چرخ فضل آمد بدو

گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین

ور ز چرخ آسمان آید سحاب برف ریز

هر کسی جزوی امامت نیز دعوی می کند

فتویی کز خانهٔ حدادیان آمد برون

هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس

خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم

دور مشتی مدعی نامعنوی اندر گذشت

لفظ شیرینش غذای جان ما شد بهر آنک

از چنین شاخی چنین باری پدید آمد به شهر

احمد محمود خصلت خواجه ای کامروز کرد

در چنین مجلس که او کردست آنک کرده اند

از پی این تهنیت را عاملان آسمان

زیب معنی بایدت اینک شنیدی ای پسر

چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف

قد و منظر چنگری بنگر که در علم نظر

هر که مردست او بود در جستجو معنی پرست

کار صدق و معنی بوبکر دارد در جهان

کار کردار علی دارد وگرنه روز جنگ

ای چو آتش در بلندی وی چو آب اندر صفا

اینهمه حشمت ز یک تاثیر صبح بخت تست

تا ببینی کز برای عشق خاک درگهت

نیز دولت را بسی شادی نباید کرد از آنک

قطرهٔ آبی که آن را از هوا گیرد صدف

بستر از خار و خسک ساز ای پسر اکنون چو گل

روزها چشم و چراغ عالمی گردد چو شمع

از پی یک مه که برگ گل دمد بر وی همی

تا بهشت و چرخ باشد نزد عالم هشت و هفت

یمن بادت بر یسار و یسر بادت بر یمین