81
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷
بیا تا اهل معنی را درین عالم به غم بینی
بیا تا لطف ربانی و احسان و کرم بینی
بیا تا سوز مشتاقان و راه بی دلان بینی
ز اوتادان و ابدالان علم اندر علم بینی
همه صحرای روحانی پر از مردان حق بینی
ز صوت و ذوق داوودی همه جانها خرم بینی
ازین زندان سلطانی دل و جان را دژم یابی
ز شادی جان هر مومن چو بستان ارم بینی
گهی جنات اعلا را مکان خویشتن بینی
گهی خود را در آن میدان بدان مردان به هم بینی
نبینی در مسلمانی به جز رسمی و گفتاری
ز افعال مسلمانان درین مردان رقم بینی
برفتند از جهان یکسر همه مردان درین کشته
کنون آفاق سرتاسر همه ظلم و ستم بینی
چه بویی سوی این میدان چه گردی گرد این زندان
چه بندی دل درین ایوان که چندین دردو غم بینی
جهان را سیرت و آیین چنینست ای مسلمانان
که مردان حقیقت را درین عالم دژم بینی
نبینی هیچ مردی را که با وی صدق همراهست
اگر بینی چنان بینی که گرگی در حرم بینی
چگونه مرد با تحقیق روی خویش بنماید
کزان تحقیق ها حالی تو لا یابی و لم بینی
حرام اندر کدام آیین حلالست ای مسلمانان
حرامی را سلم خوانی ز قسام این قسم بینی
نترسی هیچ از ایزد نپرسی هیچ از عدلش
ولیکن راحت و شادی تو از سود و سلم بینی
بدین زندان خاموشان یکی از چشم دل بنگر
که آنجا صدهزاران کس ندیم صد ندم بینی
نه آنجا مهتری باشد نه آنجا کهتری باشد
نه آنجا سروری باشد نه خیل و نه حشم بینی
نه ملک روم وری بینی نه رطل و جام می بینی
نه طبل و نای و نی بینی نه بانگ زیر و بم بینی
نه داد عادلان ماند نه ظلم ظالمان ماند
نه جور جابران ماند نه مخدوم و خدم بینی
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی
جوانان را زبون بینی زمین دریای خون بینی
چنان دلبر هزاران بیش در زیر قدم بینی
نخواهد بودن این حالت بترسید ای مسلمانان
چو این مشکل بیان گردد کجا زلف صنم بینی
سنایی خود یکی بنگر که فردا چون بود حالت
ازین گفتار بی معنی بسی در دیده نم بینی
مگر فضلی کند ایزد کزین حالت رها گردی
وگر نه با چنین خصلت نجات خویش کم بینی