110
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - شکایت از دگرگونی حال روزگار
بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال
در مکان آتش زنید ای طایفهٔ ارباب حال
زینهار و زینهار از گرم رفتن دم زنید
زین یجوز و لایجوز و خرقه و حال و محال
خرقه پوشان گشته اند از بهر زرق و مخرقه
دین فروشان گشته اند ار آرزوی جاه و مال
ای نظام الدین و فخر ملت ای شیخ الشیوخ
چند ازین حال و محال و چند ازین هجر و وصال
کی توان مر ذوالجلال و ذوالبقا را یافتن
در خط خوب تکین و در خم زلف ینال
پای بند خیر و شری کی شود در راه عشق
آنکه باشد تشنهٔ شوق و کمال ذوالجلال
از دو بیرون نیست الا شربتی یا ضربتی
گر نعیم آید مناز و گر جحیم آید منال
مردن آن باشد که متواری شود سیمرغ وار
هشت جنت زیر پر و هفت دوزخ زیر بال
نیست نقصانی ز نا آورده طاعت های خلق
هست مستغنی ز آب و گل، کمال لایزال
ای جنید و بایزید از خاک سرها برکنید
تا جهانی بر جدل بینید و قومی در جدال
این میان را بسته اندر راه معنی چون الف
و آن شده بی شک ز دعویهای بی معنی چو دال
ای دریغان صادقان گرم رو در راه دین
تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال
کی خبر داری تو ای نامحرم نا اهل راه
از جفاهای صهیب و از بلاهای بلال
عالمی زاغ سیاه و نیست یک باز سپید
یک رمه افراسیاب و نیست پیدا پور زال
تا حشر گردند شاگردان دون الفلتین
پردگی گشتند زین غم اوستادان کمال
بی مزه شد عشقبازی زین جهان بی مزه
عاشقان را قحط آمد زین تباه تنگ سال
وین ظریفان بین کز ایشان تنگ شد پهنای عشق
وین جمیلان بین کز ایشان ننگ میدارد جمال
صف دیوان بینم اینک در مقام جبرییل
بیشهٔ شیران شرزه شد پناه هر شکال
عشق یعقوب ار نداری صبر ایوبیت کو
قدر بدر ار نیستت باری کم از قدر هلال
دولتی بود آن دوالی کش عمر در کف گرفت
ورنه عمر هست بسیاری نمی بینم دوال
یا همه جان باش یا جانان که اندر راه عشق
در یکی قالب نباشد جان و جانان را مجال
ناریان بین با سه دوزخ سرد مانده در تموز
ابلهان بین با دو دریا غرق گشته در سفال
در جهان آزاد مردی کو که با وی دم زنیم
محرم و شایسته و اهل و مرید و بی ملال
کوی صدیقان بدیده رفت باید نز قدم
راه صدیقان به طاعت رفت باید نه به بال
گر به عقبی دیده داری کوت زاد آخرت
ور به دنیا تکیه داری هست دنیا را زوال
صدهزاران رنج بوبکر از یکی این حرف بود
نوح نهصد سال نوحه کرد تا شد همچو نال
گردم بوبکر خواهی بخشش یک نانت کو
ور کمال نوح جویی نوحه ات کو نیم سال
بود آن گه وقت «کان الکاس مجریها الیمین»
هست اکنون گاه «کان الکاس مجریها الشمال»
کاسد و فاسد شد آن سحر حرام سامری
هست گفتار سنایی عشق را سحر حلال