شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳۸ - شهادت حضرت جواد(ع)
صامت بروجردی
صامت بروجردی( کتاب الروایات و المصائب )
157

شمارهٔ ۳۸ - شهادت حضرت جواد(ع)

چونان باورنک خلافت زد قدم
بعد مامون ستمگر متعتصم
گفت راوی کز قضای کردگار
جانب بغداد بنمودم گذار
بود ام الفضل را کاشانه ای
دختر مامون دون را خانه ای
دیدم آن کاشانه را در پشت بام
کرده از هر سو کبوتر ازدهام
دیدم آن کاشانه را در پشت بام
کده از هر سو کبوتر ازدهام
کرده پرها سایبان چون شاهباز
هر طرف اندر نشیب و در فراز
در تعجب گشتم از این ماجرا
غرق در حیرت شدم سر تا به پا
ناگهان دیدم به چشم پر ز خون
یک کنیزی زان سرا آمد برون
زان کبوترها از او کردم سئوال
در جواب آمد کنیز اندر ملال
گفت بر گو اول از بهر خدا
باز خدا بیگانه ای یا آشنا؟
گفتم ای زن من مطیع داورم
از محبان رسول و حیدرم
گفت گشته ملک دین زیر و زبر
شیعیان را خاک محنت شد بسر
کرده ام الفضل مسموم از عناد
شاه تخت عرصه ایمان جواد
گشته مقتل از جفای آن شقی
سرور عالم تقی متقی
پیکر آن کوکب عالم فروز
بر سر این بام افتاده سه روز
این کبوترها کنند از آفتاب
سایه بر جسم شریف آن جناب
عزم آن دارد که امشب آن شریر
افکند از بام جسمش را به زیر
روز دیگر باز با چشمان تر
جانب آن خانه آوردم گذر
دیدم افتاده تن آن جان پاک
در میان کوچه اندر روی خاک
شیعیان گردیده جمع از هر طرف
بهر دفن آن مه برج شرف
شد تقی را عاقبت با احترام
در جوار موسی جعفر مقام
بازم آمد یاد از این شور و شین
پیکر مجروح عریان حسین
برد چون شمر ستمکار شریر
سوی کوفه عترت او را اسیر
پیکر مخدوم جبریل امین
مانده بی سر تا سه روز اندر زمین
باد می پوشید بر آن تازه تن
خاک دشت کربلا جای کفن
کس نبود آنجا به وی یاری کند
بر سر نعشش عزاداری کند
وحشیان هر سو به چشم اشکبار
گریه می کردند به روی زار زار
بر سر چشم عزیز مصطفی
گریه می کدند مرغان هوا
کس نیامد بر سر آن مستمند
تا نماید صوت قرآنی بلند
کاش پیراهن چو بردند از برش
بعد از آن می ماند عریان پیکرش
دیگر از نعل سم اسب جفا
می نگشتی پیکرش چون توتیا
بهر خاتم به جدل بی آبرو
می نمی کردی جدا انگشت او
بهر بندی ساربان بی حیا
کاش دستش را نمی کردی جدا
کاش چون خولی سرش را بر سنان
در تنور او را نکردی میهمان
کاش در بزم یزید بی حیا
بر لب وی نامدی چوب جفا
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را