شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳۱ - وداع حضرت علی اکبر با مادر(ع)
صامت بروجردی
صامت بروجردی( کتاب الروایات و المصائب )
209

شمارهٔ ۳۱ - وداع حضرت علی اکبر با مادر(ع)

در کرب و بلای حسین بی یار
چون گشت غریب و بی مددکار
بگرفت به کف علی اکبر
در دم پی یار پدر سر
لیلای ستمکش جگر خون
از خیمه خود دوید بیرون
بوسید رکاب توسنش را
بگرفت دو دست دامنش را
کای شعله شمع آرزویم
ای تازه جوان ماه رویم
قربان جمال بی مثالت
مادر چه بود مگر خیالت
شوری که تو را فتاده بر سر
پنهان مکن از من مکدر
با آن همه آشنایی تو
چون شد سبب جدایی تو؟
با آن همه درد و غم نصیبی
با این همه محنت و غریبی
خواهی ز من حزین شوی دور
تا از غم دوری ات شوم کور
تو بر من خسته نور عینی
شمع شب ماتم حسینی
زین بیش مشو پی شکستم
ای تازه جوان مرو ز دستم
ترسم ز جدائیت چو مجنون
گردد وطنم به کوه و هامون
منمای به چشم خلق خوارم
چون طاقت دوری ات ندارم
بنمای به حال من ترحم
سررشته عمر من شود گم
من بر سر آن به نامرادی
پوشم به تن تو رخت شادی
بینم ز برای دست بوست
در دست تو دست نوعروست
تو در پی آن که وقت پیری
دست من ناتوان بگیری
سازی بر دشمنان حقیرم
واندر کف شمر دستگیرم
تا هست رمق به جسم زارم
کی دست ز دامنت بدارم
آن تازه جوان به حال تشویش
گفتا به جواب مادر خویش
کی مادر غم رسده من
لیلای ستم کشیده من
از ناله خود مکن کبابم
بین گردن کج ستاده بابم
زد غصه به شیشه دلم سنگ
گردیده دلم زندگی تنگ
بگذار که ناامید گردم
در راه پدر شهید گردم
مادر منما مرا ملامت
ترسم که به عرصه قیامت
چون جده من بتول عذرا
با آه و فغان و شور و غوغا
گردد به صباح روز محشر
حاضر به مقام عدل داور
جوید پی منصب شفاعت
از ما همه محضر شهادت
گوید به رکاب نور عینم
کرده است که یاری حسینم
خیل شهدا به محضر خویش
آرند به کف همه سر خویش
کلثوم به پیش دیده ناس
آرد به میان دو دست عباس
آن یک ز جگر کشد فغان را
آرد سر قاسم جوان را
یک سوی عروس با خروشش
آید به روی دیده گوشش
آرد به ببرش رابط مضطر
قنذاقه پر ز خون اصغر
پرسد ز تو گر جناب زهرا
کای بی کس غم رسده لیلا
پس چیست نشان یاری تو
کو تحفه جان نثاری تو
اکبر که تو را مهین پسر بود
گویا ز حسین عزیزتر بود
بنهاد چرا به کربلایش
تنها و نکرد جان فدایش
امروز اگر دلت ملولست
بهتر ز خجالت بتول است
از گریه منه به پا کمندم
کن در صف حشر سر بلندش
کان روز به مثل دیگرانت
باشد سر اکبر ارمغانت
(صامت) ز غم علی اکبر
بر جان جهان فکندی آذر
رو سوی حکایت دیگر کن
خاکی دگر از عزا به سر کن