شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۸ - موعظه
صامت بروجردی
صامت بروجردی( کتاب النصایح و التنبیه )
395

شمارهٔ ۸ - موعظه

از قضا روزی مرا شد سوی قبرستان گذار
دیدم اندر خواب حسرت خفتگان بی شمار
گلشنی اما ز تاراج فنا اندر خزان
گلستانی خوش ولی پژمرده اندر نوبهار
هر طرف زیبا رخی شمشاد قد عناب لب
رو به خاک افتاده از تیغ اجل بی برگ و بار
تازه دامادان شبستان عدم را کرده فروش
در گزار نوعروسان باز چشم انتظار
نوعروسان گشته هم آغوش با داماد مرگ
خال بر اعضا ز مور و چنبر گیسو ز مار
یک طرف مستان جام نخوت و جهل و غرور
سر برآورده به زیر خاک از خواب خمار
کاتب قدرت با لواح جبین یک به یک
سر «گل من علیها فان» نموده آشکار
اندر آن گلزار ناکامی شدم سرگرم سیر
کرده بر احوال یک یک باز چشم اعتبار
جمله را خاموش دیدم از سخن گفتن ولیک
شرح حال خود نمودندی از این بیت آشکار
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
بر شما خوش باد این غمخوانه ناماندنی
ما که می بینید اکنون خفته در زیر زمین
چشم حسرت بازداریم و در اندوهگین
سالها بودیم ساکن اندرین دیر غرور
همنشین بخت و روی تخت با عشرت قرین
کودن حرص و هوا آورده قایم زیر ران
توسن چهل و هوس بنموده دایم زیر زین
گاه اندر صحن بستان با هزاران همزبان
گاه در طرف گلستان با نگاران همنشین
حلقه حلقه شاهدان زرنی کمر اندر یسار
جوقه جوقه گلرخان سیم بر اندر یمین
آنچه اندر دل نمی گردید مرگی آنچنان
وانکه در خاطر نمی ٍنجد روزی اینچنین
سیم زرهای جهان را کرده سقف آستان
دیه های پرنیا نرا کرده عطف آستین
جاهل از تیر قضا پیوسته آن اندر کمان
غافل از گرگل اجل همواه این اندر کمین
زد شبیخون ناگهان خیل فنا ما را بسر
این سخن را ورد خود کردیم روز واپسین
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی
تا توانید ای عزیزان پیشه از تقوی کنید
اندرین دار فنا فکر ره عقبا کنید
خیر و احسان از برای رفتگان فرضست فرض
از چه نیکی های خود را پس دریغ از ما کنید
ما ندانستیم اندر دهر قدر عافیت
فکر حال خویش از احوال ما یکجا کنید
هر چه ما اندوختیم از سیم و زر بر باد رفت
تخم امیدی شما در مزرع دنیا کنید
زود بفرستید بهر خود چراغی پیش پیش
پیش از آن کاندر شبستان لحد ماموا کنید
طرح یکرنگی بیندازید کاخر مردنست
چند چند از بهر جمع سبم ورر دعوا کنید
سعی بی اندازه تا کی در ره اهل و عیال
در طریق حق شناسی معرفت پیدا کنید
چار دیوار لحدهم قابل تعبیر هست
تا بکی سقف عمارتهای خود زیبا کنید
جمله بربندید چون ما بار از این دار فنا
این حکایت را برای دیگران انشا کنید
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
برشما خوش باد این غمخانه ناماندنی
مدتی جمشید اندر دهر صاحب جام بود
عشترتش با ساقیان سر و سیم اندام بود
تاج و تخت و حشمت جمشید چون بر باد شد
صاحب کوس و علم ضحاک بر فرجام بود
پس فریدون بود و ایراج بود و سلم و تور بود
بعد نوذر بعد طوس آن شاه نیکونام بود
از پس اینها منوچهر و پس از او کیقباد
بعد کاوس و سیاوش خسر ایام بود
دولت اسفندیار و بهمن و ملک هما
حشمت افراسیاب و ملک بهرام بود
روزگاری بد عروس سلطنت پرویز را
مدتی هم وحشی دولت بکسری رام بود
سالها نمرود بی دین عمرها شداد شوم
بعد فرعون دغا آن زشت بد انجام بود
همچنین از عزل و نصب این سلاطین یک به یک
دور دنیا را گهی آشوب و گه آرام بود
جملگی را روزگار وعده چون آمد بسر
این سخن گفتند از جان تا زبان در کام بود
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
بر شما خوشباد این غمخانه ناماندنی
پا نهاد از بدو عالم چو به دنیا بوالبشر
اولش از ترک اولی گشت عمری دیده تر
بعد از آن هجران حوا کرد او را اشکبار
س به درد و غم قرین شد از غم داغ پسر
نوح در طغیان قوم و بحر و کشتی شد دچار
هود و شیث و صالح از عصیان امت در حذر
حضرت ایوب اندر ابتلا شد مبتلا
حضرت یعقوب اندر هجریوسف نوحه گر
گشت ابراهیم را در نار نمرودی مقام
بود یونس را به زندان دل ماهی مقر
حضت موسی بن عمران از جفای قبطیان
گاه در مصر غمش جا بود گه نیل خطر
گشت عیسی را تن کاهیده زیب روی دار
بود یحیی را سر ببریده جا در طشت زر
یک به یک کردند از این دار فنا رو در بقا
سر به سر بستند از این دیر کهن بارسفر
جمله را نقد نفس افتاد چون اندر شمار
این سخن گفتند و گردیدند از این ره رهسپر
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
برشما خوش باد این غمخانه ناماندنی
تا که احمد هادی دین اولوالباب شد
هتک حرمت کردن شان پیمبر باب شد
گاه اندر اضطراب از کینه اقوام شد
گاه اندرگیر و دار از زحمت اصحاب شد
گاه آزردند دندان وی از سنگ ستم
پر ز خون درج دهان آن در نایاب شد
بعد از آن پهلوی زهرا راز ضرب درشکست
آنکه از ناحق امیر زمره اعراب شد
گاه علی راشد گلو چون شیر در قید طناب
گه تن وی غرقه خون در دامن محراب شد
مجتبی بعد از پدر شد کینه زهر ستم
ارغوانی عارضش همرنگ چون ماهتاب شد
وه چه زهری کو شرر اندر دل ز هر ستم
نی همین لخت جگر از وی بخوان ناب شد
وه چه زهری کز شرارش سوخت قلب مرتضی
وه چه زهری کز تفش جسم پیمبر آب شد
هر یکی گفتند این بیت حزین را در وداع
چون که هنگام فراق و دوری احباب شد
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی
بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی
آه واویلا که اولاد پیمبر خوار شد
ظلم وقف دودمان حیدر کرار شد
آه واویلا که اولاد پیمبر خوار شد
ظلم وقف دودمان حیدر کرار شد
نوجوانان بنی هاشم به دشت کربلا
جمله را سر بر سنان از کینه کفار شد
نور چشم حضرت زهرا و پیغمبر حسین
در میان قوم کوفی بی کس و بی یار شد
یکه و تنها ز بس بر جسمش آمد نوک تیز
پا ز زبن خالی نمود و دست وی از کار شد
بر سر خاک سیه جا کرد سبط بوتراب
از پی قتلش روان شمر جفا کردار شد
چون به روی سینه اش جا کرد ین زشت پلید
شاه دین گوهرفشان از لعل گوهر بار شد
زاری آن بی گنه ننمود بر قاتل اثر
سر جدا از جسم وی با کام آتشبار شد
هیچ میدانی چه می فرمود (صامت) زیر تیغ
شاه دین با اهل او چون از جهان بیزار شد
السلام ای بعد ما آیندگان رفتی
بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی