281
شمارهٔ ۱۰ - ترکیب بند
ای به جان افکنده در لیل و نهار
در هوای درهم و دینار
هرگز از دینار دین ناری به دست
دین به دست آور که دینار است نار
جسته ام کار جهان را مو به مو
دیده ام رفتار او را تار تارر
نیست کاری جز خیانت کار او
گشتی از غفلت به دین اغیار یار
ای به غفلت در بیابان عدم
تو بخواب و همرهان بستند بار
می رسد از کاروان بانک رحیل
سوی این آواز یک دم گوش دار
رو سعادت جوی از حسن عمل
تا به زشتی می نیابی اشتهار
چند باید بهر یک نانی نمود
جان هر مظلومی از آزار زار
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
ای سبک مغز این گران خوابی بس است
در ره آمال بی تابی بس است
هرزه گردی سست هدی کجروی
پیشه ات چون چرخ و دولابی بس است
از ره توفیق پس پس رفتنت
همچو استاد رسن تابی بس است
مزرع امید را سیراب کن
کشت را اینقدر بی آبی بس است
خویش را خالص برآور از محک
ای زیر مغشوش قلابی بس است
از لباس عالم وارون اساس
سبز و زرد و آبی بس است
شو مهیا به تاراج خزان
غنچه ات را میل شادابی بس است
روغن چشم ضعیفان را مگیر
کلبه ات را شمع مهتابی بس است
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
بهر دنیا نقد ایمان می دهی
گوهری داری و ارزان می دهی
گاهی از دانش پژوهی در جهان
درس در حکمت بلقمان می دهی
گه به خود از ثروت و مال و منال
نسبت ملک سلیمان می دهی
لیک چون آید گدایی بر درت
جان برای لقمه ای نان می دهی
حیرتم آید که با این بخل و حرص
پس به عزرائیل چون جان می دهی
از پی تحصیل جمع سیم و زر
آبروی خود گروگان می دهی
گر از این نوع است کسب و کار تو
زود بر تاراج دکان می دهی
اندرین میدان سوارا تا به کی
توسن بیداد جولان می دهی؟
مار ظلم و عقرب بیداد را
سر به جان هر مسلمان می دهی
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
تا ندانی که خدا از تو رضاست
خنده دندان نمایت بدنماست
هست دنیا گلخنی بسیار تنگ
گرچه در ظاهر وسیع و دلگشاست
دل ببر از منت ابنای دهر
اول و آخر چو کارت با خداست
گر مریضی کن شفا از وی طلب
لطف او از بهر هر دردی دواست
گر تهیدستی بدو کن عرض حال
فضل او سرمایه عز و غناست
سروری را چون کنی بسیار سر
این زمان با سروری در زیر پاست
هر زمان رنگین عذاری خوب رو
جان شیرینش ز وصل تو جداست
دم به دم مشکین خطی شمشاد قد
خاک او در معرض باد فناست
ظلم نی بر خود نه بر مخلوق کن
کین بنای زشت آخر بی بقاست
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
گر کنی گاهی به قبرستان عبور
بنگری بر ساکنان خاک گور
از مآل کار دنیای دنی
عبرتی گیری ز اصحاب قبور
بشنوی از بند بند هر کدام
ناله «یا قوم قد جاء النشور»
ای شده بر خوان عالم میهمان
«لاتکن فی الدهر مختال فخور»
چون شما بودیم ما هم در جهان
سالها سرگرم در وجد و سرور
جامها در دست از صهبای کبر
پنبه ها در گوش از یاد غرور
ناگهان آمد ز دست انداز گور
تن ز جان نومید و جان از جسم عور
پیکبر پرورده اندر ناز ما
در لحد شد همنشین مار و مور
حالیا دارید در دنیا شما
آتش ما را کنون دستی ز دور
هر که چون ما طعم این حلوا چشید
آن زمان داند اگر تلخست و شور
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
نفس اماره ز روی ریشخند
سحت آورده تو را اندر کمند
از برای بندگی خلق تو کرد
چند در کار عبادت چون و چند
ای به بیدای جهالت تند تاز
اندکی آهسته تر میران سمند
شو تواضع پیشه و افتاده باش
تا شوی روز قیامت سربلند
سازد آن روزی که اندر زیر خاک
مرگ جسم نازنیت را نژند
آن زمان دانی که حرف تلخ ما
بود در کام تو شیرین تر ز قند
ای ببند مال و اسباب جهان
همتی خود را برون آور ز بند
تا روی در جرک نیکان سرخ رو
تا شوی در خیل خوبان ارجمند
از نصیحت دیده دانش مپوش
هوش اگر داری بده گوشی به پند
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
می زند نوبت زن پیک اجل
روز شب در هر مکان و هر محل
از زبان قطب امکام مرتضی
نوبت «یا من بدنیاه اشتغل»
اندر این ویران رباط بی ثبات
یافتی «قد غرک طول الامال»
جهد کن «الموت یاتی بغتتا»
«لانتم والقبرصندوق العمل»
تا تو در فکر نجوم سعد و نحس
تا تو در تعداد مریخ و زحل
هادم اللذات اندر کام تو
تلخ چون حنظل کند طعم عسل
عاقبت چون هر کسی خواهد رسید
بر نصیب و قسمت روز ازل
کوشش کن تا ز بعد تو بدهر
نامت از نیکی شود ضرب المثل
(صامتا) آن به که کار خویش را
واگذاری با خدای لم یزل
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو