136
شمارهٔ ۶۱ - زبان حال صدیقه صغرا(س)
ای برادر تو پناه من گریان بودی
در صف ماریه غمخوار یتیمان بودی
دانم از رفتن تو جان ز تنم خواهد رفت
زآنکه اندر بدنم تو به جهان جان بودی
هر غمم بود ز دیدار تو از دل می رفت
دردی ار داشتم از لطف تو درمان بودی
آمدم تا به مدینه به سوی کرب و بلا
همه جا یار من زار پریشان بودی
چون علی اکبر و عباس ز دستم رفتند
مایه صبر من بی سر و سامان بودی
بعد جد و پدر مادرم ای تشنه جگر
مونس خواهر دلخسته و نالان بودی
آخر از تشنه لبی سیر ز جان گردیدی
با وجودی که تو در ماریه مهمان بودی
شمر را در دل به یتیمان تو کی خواهد سوخت
آن بودی که پرستار یتیمان بودی
قاتل تو به لب تشنه تو رحم نکرد
آخر ای سبط پیمبر تو مسلمان بودی
بود جای تو در آغوش نبی بر سر خاک
نی چنین بی سر و صدا پاره و عریان بودی
(صامتا) شکر خداوند که در مدت عمر
روز و شب نوحه گر شاه شهیدان بودی