163
شمارهٔ ۲۰ - فی المرثیه
اشک من رشک فراتست و سرابس خونست
یا رب این بحر چه بحری ست که آبش خونست
عرصه کرب و بلا موج زند چون دریا
وه چه دریا که همه موج و حبابش خونست
ز گلستان نبی دهر گرفته است گلاب
چه گلی بود ندانم که گلابش خونست
این نه عیش است و عروسی ز برای قاسم
گر عروسی است ز بهر چه خضابش خونست
شه دین را نرسد جرعه آبی در کام
تشنه جان می دهد و تا برکاتش خونست
شاهد بزم وفا زینب غمدیده چرا
نیست بر چهر حجابش که نقابش خونست
نه همین خو نشده جاری ز دو چشم (صامت)
خامه و دفتر و دیوان و کتابش خونست