143
شمارهٔ ۴۲
همیشه افسر فرماندهی بر سر نمی ماند
اگر ماند دمی ماندم دم دیگرْ نمی ماند
به شکر سلطنت منما عدول از عدل در عالم
که این ملک و اساس و کشور و لشکر نمی ماند
ز دست دار و گیر خلق بهر منصوب و مکنت
جهان آسوده یک ساعت ز شور و شر نمی ماند
ز فتواهای ناحق عنقریسست اینکه در عالم
که اسم و رسمی از آئین پیغمبر نمی ماند
ز ملک و مال این ویرانسرای عاریت بگذر
ز نام نیک چیزی در جهان بهتر نمی ماند
به بذل و بخش خود منمای پروا از تهیدستی
سخاوت پیشه در آفاق هرگز در نمی ماند
خوشم زین منزلت (صامت) که در عالم به جای من
اساس و فرش و نقد و جنس و سیم و زر نمی ماند