152
شمارهٔ ۳۰
ای دل از این ناله گر تاثیر می خواهی ندارد
با دمی زان لعتب کشمیر می خواهی ندارد
سرنوشت ما شده روز ازل در نامرادی
گر تو از حکم قضا تغییر می خواهی ندارد
یار چون رفت از برت ای جان به رفتن شو مهیا
بعد از این از عمر گر تخیر میخواهی ندارد
یا زخم گیشو و چشم و رخش قطع نظر کن
یا که راحت گر که از زنجیر می خواهی ندارد
کشته ابروی چالاکش برد فیض شهادت
درک این لذت گر از شمشیر می خواهی ندارد
سینه را بنما هدف در نزد این ابر و کمانها
گر تو از کیش و فاجز تیر می خواهی ندارد
دیده باید بست از اول تا دل خود را نبازی
چون نبستی (صامتا) تدبیر می خواهی ندارد